وقتی می آیی که معشوق خانه اش آباد شد
ادعا کردن برای هر نفر آزاد شد
این چه فالیست که رفتن آمدی دارد خدا
من دگر وصل تعهد بسته ام این را جدا
ساعت دیواری ام را از اتاق برداشته ام
من هنوزم که هنوزِ تو را نشناخته ام
چشم هایم ثانیه ها را می شمارند مو به مو
چیزی بگو مردانگی ات کجاست ! کو!؟
من هنوز مانده ام در این غربت میان سختی
ولی تو سالهاست که از این خانه رفتی